همین تعریف به صورتهای گوناگونی- اما با یک مفهوم – در مآخذ دیگر آمده است که ما حصل آن، این است: «علم معانی، علم به اصول و قواعدی است که به یاری آن کیفیت مطابقت کلام با مقتضای حال ومقام شناخته میشود.» موضوع علم معانی، لفظ عربی است از این رو که معانی دومین را میفهماند، معانی دومین همان هدفهای مورد نظر متکلم است و برای همین هدفها ست که متکلم، سخنش را فرا گیرنده لطافتها و ویژگیهایی میسازد که آن را مقتضای حال، هماهنگ میکند.(هاشمی؛ ۱۳۸۳: ۴۴). فایده علم معانی شناخت اعجاز قرآن کریم و آگاهی یافتن از رازهای بلاغت و فصاحت در شعر و نثر و ادبیات عرب است. پدیده آورنده علم معانی شیخ عبدالقاهر جرجانی(م ۴۷۱ ق) است(همان: ۴۵) علم معانی بر علم بیان مقدم است چرا که نسبت معانی به بیان نسبت مفرد است به مرکب، طبعاً مفرد بر مرکب مقدم است. چون علم بیان از علم معانی و چیز دیگری ترکیب نیافته ولی نتیجه علم معانی که رعایت مطابقت با مقتضای حال است با ثمره علم بیان که ایراد یک معنی به شیوههای گوناگون است با هم لحاظ شده است. یعنی ایراد یک معنی به شیوههای گوناگون بعد از رعایت مقتضای حال است و بر آن متوقف است.(سبکی؛ ۱۴۲۳: ۱/۹۶) ۳-۵ ۰ تاریخچه علم معانی علم معانی در اساس مربوط به آیین سخنرانی بود، زیرا سخنرانان میکوشیدند تا به مقتضای حال سخن گویند و آنان را تحت تأثیر قرار دهند چنان که ارسطو در کتاب معروف خویش رتوریک[۱] این علم را مطرح کرد و ذهن او بیشتر متوجه فن سخنرانی بود که در یونان رواج داشت. پس میتوان گفت که رتوریک در اصل هنر گفتن به نحو مؤثر است و بعدها علمی شد که در بررسی اصول و قوانین انشاء یعنی نوشتن به نحو مؤثر هم مطمح نظر قرار گرفت.(شمیسا؛ ۱۳۸۳ : ۱۱۳-۱۱۲) یکی از مظاهر بارز دموکراسی یونان باستان وجود دادگاههای معتدل بود که عامه مردم دعاوی خود را در آن جا مطرح میکردند و لذا به فن خطابه مؤثر سخن گفتن توجه بسیار داشتند. سوفسطائیان مخصوصاً به ظرافت فن خطابه مغالطه توجه بسیار داشتند. بعدها افلاطون در مورد خطابه بحثهای دقیقی کرد و این نکته را مطرح کرد که خطابه باید با توجه به روحیات شنونده ایراد گردد و این همان مطلبی است که در عصر عباسی در علم معانی به صورت سخن گفتن به مقتضای حال مخاطب مطرح میشود. بعد از افلاطون، ارسطو کتاب مستقلی در این فن نوشت و از سبک خطابه و صنایعی که مؤثر کردن کلام به کار میروند سخن گفت. به طور کلی میتوان گفت که اساس بلاغت و معانی چه در شرق و چه در غرب دو کتاب ارسطو یعنی بوطیقا و رطوریق است(همان: ۱۱۳) ۳-۶ ۰ خبر و انشاء خبر سخنی است که ذاتاً احتمال راست یا دروغ بودن را بپذیرد. ومقصود از راست بودن خبر، هماهنگی آن با واقعیت است. و مراد از دروغ بودن خبر ناهماهنگ بودن آن با واقعیت است. بنابراین، در جمله«العِلْم نافعٌ» «دانش سودمند است.» اگر نسبتی که از سخن بر میآید(ثبوت سود برای دانش) از همان جمله، فهمیده میشود هماهنگ با نسبت خارجی باشد، یعنی موافق باشد با آنچه در خارج از ذهن و در واقع است پس سخن، راست است و اگر راست نیست. مثل «الجهلُ نافعٌ» «نادانی، سودبخش است» که نسبت کلامی آن موافق با نسبت خارجیاش نیست.(هاشمی؛ ۱۳۸۳: ۵۲-۵۱) اما انشاء، سخنی است که ذاتاً راست یا دروغ بودن را نمیپذیرد. یعنی نمیتوانیم بگوییم این سخن انشائی، راست یا دروغ است. مانند «اِغفِر» و «اِرحَم» که نسبت راستگویی یا دروغگویی به گویندهاش داده نمیشود. خبر را بر انشاء برتری دادهاند و علت آن را موارد زیر دانستهاند: ۱- اصل و بنیاد انشاء، خبر است. آن گاه با قصد و نیت تبدیل به انشاء میشود؛ مانند «بِعتُ» در عقد بیع و «اَنکَحتُ» در عقد نکاح. یا با اشتقاق؛ مانند: امر یا به وسیله ادات؛ مثل استفهام، تمنی، ترجی و … یا با نقل دادن؛ مثل «نعم» و «بئس». ۲- دانشهای بشر بیشتر به شیوهی جمله های خبریه است. ۳- مفاهیم و معارف اعتقادی به گونهی خبر است. ۴- تجلی بیشتر ویژگیهای بلاغی و ترکیبی، در جملههای خبری است و همین انگیزهی گستردگی مباحث آن است.(عرفان؛ ۱۳۸۳: ۱/۱۹۸). ۳-۷ ۰ اغراض خبر خبر اعتبار اغراض و اهدافش به دو گروه تقسیم میشود: ۱- فائده الخبر: که آن عبارت است از رساندن خبری به مخاطبی که نسبت به آن خبر آگاه نباشد مانند: «غَزْوَۀُ الْبَدْرِ وَقَعَتْ فِی الیَومِ السّابِعَ عَشَرَ مِنْ شَهرِ رَمَضانَ» «جنگ بدر در روز هفدهم از ماه رمضان اتفاق افتاد.» ۲- لازم الفائده: که عبارت است از خبری که متلکم میخواهد آگاهی خود را از خبربه مخاطب بفهماند. یعنی به او برساند من نیز از خبر آگاهم. مثلاً وقتی به دانشآموزی که پیروزیش در آزمون را پنهان کرده باشد، گفته شود: «أَنتَ نَجَحْتَ فیِ الأِمتحانِ» «تو در آزمون پیروز شدی.» ۳-۸ ۰ أغراض ثانویه خبر (اغراض دیگر خبر) گاهی خبر از دو غرض اولیه خارج میشود و برای غرضهای دیگر میآید که شامل موارد زیر میباشد: ۱- الاَسترحام و الاستعطاف(رحم خواهی و مهرجویی): مانند: «إنّی فقیرٌ الی عفو ربّی» «به راستی من نیازمند بخشش خدایم» ۲- تَحْریکُُ الهِمَّۀِ الی مَا یَلْزِمُ تحصیلُهْ(برانگیختن همت به سوی آنچه دستیابی به آن لزوم دارد. مثل: «لَیْسَ سَواءً عالِمٌ وَ جَهُولٌ» «دانشمند ونادان یکسان نیستند.» ۳- اظهار الضعف الخشوع(ابراز ناتوانی و فروتنی): ﴿رَبِّ إِنّیِ وَهَنَ الْعَظْمُ مِنّیِ﴾(مریم: ۴) «خداوندا، استخوانم سست گردیده است.» که در این آیه حضرت زکریا ناتوانی خویش را فروتنانه بیان میکند. ۴- إِظهارُالتَّحَسُر(اظهار اندوه و حسرت): ﴿رَبِّ إِنّیِ وَضَعْتُهَآ أُنثَی﴾ «پروردگارا، دختر زاییدم.»(آل عمران:۳۶) مادر حضرت مریم و زن عمران آرزو داشت که فرزند پسری به دنیا آورد تا خادم «بیتالمقدس» شود و برای چنین آرزویی، نذر کرده بود. هنگامی که زاییدنش فرا رسید ناگاه دید فرزندش دختر است؛ از اوج اندوه گفت: ﴿رَبِّ إِنّیِ وَضَعْتُهَآ أُنثَی﴾ این سخن نمود اندوه وی بود و برای خبردهی، یا به رخ کشیدن آگاهیش نبود؛ چون خداوند به همه چیز داناست. ۵- إِظهارُ الفَرَح بِمُقبل، و الشَّماتۀِ بمُدبِر(شادمانی کردن به آنچه رسیده و بدگویی کردن از آنچه رفته است. مانند: ﴿جَآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ﴾ ترجمه: حق آمد و باطل رفت(الاسرا:۸۱). ۶- التَّوبیخْ(سرزنش و نکوهش کردن): مانند سخنی که به کسی که اشتباه کرده است گفته میشود: «الشمس طالعۀٌ» «حقیقت، روشن و انکارناپذیر است.» ۷- التَّذِکیرُ بِمَا بَیْنَ المَراتِب مِن التَّفاوت(یادآوری کردن تفاوتی که بین مراتب هست.): ﴿لاَ یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُوْلِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَهً وَکُـلاًّ وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَى الْقَاعِدِینَ﴾«هرگز مؤمنانی که بدون عذر از جهاد باز نشستند با آنان که مال و جان در راه خدا جهاد کنند یکسان نخواهند بود، خداوند مجاهدان(فداکار) به مال و جان را بر بازنشستگان(از جهاد) بلندی و برتری بخشید.»( نساء/۹۵) در این آیه تفاوت بزرگ بین دوگروه نشسته و مجاهد یادآوری میشود. ۸- التَّحذیرُ(ترساندن): مانند «أبغضُ الحلالِ إلی الله الطلاقُ» «نامحبوبترین حلال پیش خداوند طلاق است.» ۹- الفخر(به خود بالیدن): مانند این سخن پیامبر(ص): «إنّ الله اصطَفانی من قریش» «محققاً خداوند، مرا از میان قریش برگزید.» ۱۰- المدح(ستایش کردن) مانند این بیت شاعر: فَأِنَّکَ شَمْسٌ وَالْمُلُوکُ کَواکِبٌ إذا طَلَعتَ لَمْ یَبْدُ مِنهُنَّ کوکبٌ تو خورشیدی و شاهان دیگر ستارگانند هنگامی که تو بر میآیی هیچ یک از آنها نمیتابد. ۱۱- التحقیر(تحقیر و کوچک کردن): مانند سخن شعر متنبی: