عاملهای حفاظتی اجتماعی و اختلالهای هیجانی-رفتاری
مذهبیبودن. مذهب نظام شکل گرفتهای از باورها، آیینها، اعمال و مشارکتهاست که جهت روحانی[1] و مقدس دارد (جوسفسون و دل[2]، 2004). مدتهاست که روانشناسان علاقهمندند دریابند مذهب چگونه بر رفتار اثر میگذارد (هکنی و ساندرز، 2003). برخی از روانشناسان (الیس، 1965) معتقدند که مذهب برای کارکردهای روانشناختی مضر است در حالی که برخی دیگر (یونگ، 1933 و آلپورت 1950) مذهب را منبع معنابخشی و ثبات در دنیای بیثبات میدانند و برای آن نقش مثبتی در سلامت روانشناختی قائل هستند (به نقل از هکنی و ساندرز، 2003). این اظهارنظرها، منجر به اجرای تحقیقات زیادی در زمینه ارتباط مذهب با سلامت روانشناختی شده است. در مورد اثر مذهبی بودن بر رفتار نوجوانان نیز تحقیقات زیادی صورت گرفته است. پژوهشها نشان میدهند در دوره نوجوانی، مذهبی بودن نقش حفاظتی در برابر انواع مختلفی از رفتارهای ضداجتماعی، همچنین ناسازگاریهای روانشناختی ایفا میکند (به اسمیت[3]، 2003؛ ویور[4] و همکاران، 2002).
لانجیل[5] (2012) تلاش کرد با کنترل متغیرهایی همچون سن و جنسیت، نقش شرکت در مراسم مذهبی را در پیشگیری از افسردگی 433 دانشآموز نوجوان بررسی کند. وی دریافت که شرکت در مراسم مذهبی باعث کاهش خطر افسردگی میشود. گرینینگ و استوپلبین (2002) در بررسی نمونه بزرگی از نوجوانان (1098 نفر) دریافتند که نمرات بیشتر در جهتگیری مذهبی درونی و مشارکت مذهبی با نمرات کمتر در افسردگی، ناامیدی و افکار خودکشی همراه است. مشابه همین نتایج در بررسی پیکو و کواکس[6] (2009) نیز به دست آمده است. آنها در بررسی 881 نوجوان با میانگین سنی 16 سال دریافتند که مذهبی بودن نوجوانان باعث کاهش نشانههای افسردگی میشود. ملتبی، لویز و دی[7] (1999) رابطه جهتگیری مذهبی و عبادت مذهبی با بهزیستی روانشناختی در 474 دانشآموز (223 پسر و 223 دختر) را بررسی کردند و دریافتند که جهتگیری مذهبی درونی و عبادت رابطه منفی با افسردگی و اضطراب دارد. همچنین، قدرت تبیینکنندگی عبادت بیش از جهتگیری مذهبی درونی بود.
بری[8] (2011) با هدف مشخص ساختن اثر مذهب بر اضطراب، افسردگی، ناامیدی، افکار خودکشی و همچنین، مقایسه این متغیرها با توجه به نوع مذهب (مسیحی، یهودی، مسلمان و غیرمذهبی)، 124 دانشجو را مورد بررسی قرار داد. وی دریافت که رابطه منفی (از 21/0 تا 40/0) معناداری بین مذهب با اضطراب، افسردگی، ناامیدی، افکار خودکشی وجود دارد. همچنین، دانشجویان مسیحی اضطراب، افسردگی، ناامیدی و افکار خودکشی کمتری از دانشجویان مسلمان داشتند. در یک فراتحلیل آشکار شده است که بین مذهب و افسردگی رابطه متوسط معناداری وجود دارد (اسمیت، مککولو و پولو[9]، 2003). در یک بررسی جدیدتر مشخص شده است که در زنان آزاردیده هیجانی، بهزیستی مذهبی رابطه منفی با ناامیدی دارد (لامیس، ویلسون، شاهان، کاسلو[10]، 2013). کندلر[11] و همکاران (2003) به بررسی رابطه ابعاد مختلف دینداری با اختلالهای دروننمود و بروننمود پرداختند. آنها دریافتند که ابعاد شاکر بودن[12] و دینداری اجتماعی[13] رابطه منفی با اختلالهای دروننمود دارند.
در فراتحلیلی که چئونگ و یئونگ[14] (2011) انجام دادند مشخص شده است که مذهبی بودن با رفتارهای سازنده و غیرسازنده (مخرب) در نوجوانان رابطه دارد. مشابه این نتایج در بررسی ایسنبرگ[15] و همکاران (2011) تکرار شده است. آنها دریافتند که در نوجوانان 16 و 17 ساله سازگاری مذهبی[16] با رفتارهای جامعهپسند رابطه مثبت و با مشکلات بروننمود رابطه منفی دارد. در برخی از بررسیهای انجام شده در ایالات متحده امریکا آشکار شده است که در نوجوانان، رابطه منفی بین مذهبی بودن و مشکلات رفتاری از قبیل نوشیدن الکل، مصرف مواد و دخانیات، خشونت، دروغگویی، فرار از منزل و دزدی وجود دارد (کینگ و روسر[17]، 2009؛ بلوم و ایرلند[18]، 2004؛ والاس و ویلیامز[19]، 1997). در بررسی که نتایج آن به تازگی منتشر شده است، فرنچ، کریست، لو و پوروونو[20] (2014) نشان دادند که رابطه منفی بین مذهب و مشکلات رفتاری در نوجوانان پسر و دختر مسلمان اندونزییایی وجود دارد. موتاپا، هانگ، شکیب، ساسمن و اُنگر[21] (2003) نقش مذهبی بودن را در انجام ندادن رفتارهای پرخطر 211 نوجوان دختر و پسر دبیرستانی که میانگین سنی آنها 17 سال بود، بررسی کردند. آنها دریافتند که همبستگی قابل توجهی (از 44/0 تا 62/0) بین مذهبی بودن و انجام ندادن رفتارهای پرخطر سیگار کشیدن، نوشیدن الکل و حمل اسلحه وجود دارد. لانجیل (2012) با کنترل متغیرهایی سن و جنسیت، دریافت که شرکت در مراسم مذهبی باعث کاهش خطر سوء مصرف مواد در نوجوانان میشود.
کندلر و همکاران (2003) به بررسی رابطه ابعاد مختلف دینداری با اختلالهای بروننمود پرداختند. آنها دریافتند که ابعاد شاکر بودن، دینداری اجتماعی، دینداری عمومی، شمول خدا[22]، بخشندگی[23] و خدا به عنوان قاضی[24] رابطه منفی با اختلالهای بروننمود دارند. بری (2011) با هدف مشخص ساختن اثر مذهبی بودن بر رفتارهای پرخطر (از قبیل نوشیدن الکل، روابط جنسی چندگانه) و همچنین، مقایسه این متغیرها با توجه به نوع مذهب (مسیحی، یهودی، مسلمان و غیرمذهبی)، 124 دانشجو را مورد بررسی قرار داد. وی دریافت که رابطه منفی (از 21/0 تا 40/0) معناداری بین مذهبی بودن با رفتارهای پرخطر وجود دارد. همچنین، دانشجویان مسیحی رفتارهای پرخطر بیشتری از دانشجویان مسلمان داشتند. در یک بررسی دیگر آشکار شده است که باورهای مذهبی و مشارکت مذهبی رابطه منفی با اختلالهای بروننمود و سلامت روان دارند (ادلوند[25] و همکاران، 2010).
حمایت اجتماعی. به میزان ادراک فرد از محبت و حمایت خانواده، دوستان و اطرافیان حمایت اجتماعی گفته میشود. رایجترین تعریف حمایت اجتماعی بر در دسترس بودن و کیفیت ارتباط افرادی که در مواقع مورد نیاز، منابع حمایتی را فراهم میکنند، تأکید دارد (هاپسی[26]، 2002).
سارافینو (1384) با مطالعه تقسیمبندیهای گوناگون حمایت اجتماعی، بیان داشته است پنج نوع حمایت اجتماعی وجود دارد: 1. حمایت عاطفی[27]: که شامل ابراز همدردی، توجه، محبت و علاقهمندی نسبت به فرد است. در این صورت فرد در زمان استرس، احساس آسایش و اطمینان و به جایی تعلق داشتن میکند؛ 2. حمایت ارزشی[28]: که از طریق ابراز احترام، تشویق یا موافقت با نظرها یا احساسات فرد و ارزیابی مثبت فرد در مقایسه با کسانی که وضعیتشان بدتر از اوست صورت میگیرد. این نوع حمایت موجب افزایش احساس با ارزش بودن، لیاقت و اعتبار در فرد میشود؛ 3. حمایت عملی و مادی[29]: که شامل کمکهای مستقیم به فرد است مانند انجام دادن کارهای خانه یا قرض دان پول به او؛ 4. حمایت اطلاعاتی[30]: شامل توصیه کردن، دادن پیشنهاد یا دادن جهت و پسخوراند به فرد است؛ 5. حمایت شبکهای[31]: به فرد، احساس عضویت در گروهی با علایق و فعالیتهای اجتماعی مشترک میدهد. نوع حمایتی که فرد از آن برخوردار میشود و نیازمند آن است به شرایط استرسزا بستگی دارد.
حمایت اجتماعی هم به عنوان عامل حفاظتی و هم به عنوان عامل خطر برای اختلالهای هیجانی در نظر گرفته شده است. برخی، حمایت اجتماعی را عامل حفاظتی و برخی آن را عامل خطر شناسایی کردند. فیلد و همکاران (2002) بیان داشتند که حمایت اجتماعی میتواند به صورت مستقیم خطر ابتلا به افسردگی را کاهش دهد. همچنین، آن میتواند به صورت غیرمستقیم و از طریق افزایش عزت نفس و خودکارآمدی به کاهش خطر ابتلا به افسردگی کمک کند (مکفارلن[32] و همکاران، 1995).
نیسی، شهنی و فراشبندی (1384) 200 نوجوان را مورد بررسی قرار دادند و دریافتند که حمایت اجتماعی ادراک شده با اضطراب در این نوجوانان رابطه منفی دارد. وبر، پوسکار و رن (2010) با بررسی نوجوانان روستایی دریافتند که نشانههای افسردگی در این نوجوانان رابطه منفی با حمایت همسالان دارد. ماسون و همکاران (2009) نقش شبکه اجتماعی و رابطه با خانواده را در افسردگی 332 نوجوان بررسی کردند. آنها نشان دادند که داشتن دوستان سیگاری بیشتر در شبکه اجتماعی، با افزایش شدت افسردگی رابطه دارد در حالی که روابط خانوادگی با کیفیت بالا با افسردگی کمتر مرتبط است. دومونت و پرووُست (1999) نوجوانان تابآور و آسیبپذیر در برابر افسردگی را با هم مقایسه کردند و دریافتند که نوجوانان تابآور در مقایسه با نوجوانان آسیبپذیر حمایت بیشتری از سوی دوستان دریافت میکردند. اسلاوین و راینر[33] (1990) در بررسی نوجوانان دبیرستانی دریافتند بین حمایت اجتماعی دریافت شده از همسالان و بزرگسالان غیرفامیل (آشنایان) با نشانههای افسردگی رابطه منفی وجود دارد. همچنین، وی و همکاران (2007) در بررسی دانشآموزان نوجوان نشان دادند که رابطه منفی بین دریافت حمایت از همسالان و نشانههای افسردگی وجود دارد. کر، پریوس و کینگ (2006) دریافتند که حمایت اجتماعی دریافت شده از همسالان و بزرگسالان غیرفامیل (آشنایان) با نشانههای افسردگی و ایدههای خودکشی در دختران نوجوان رابطه منفی دارد. این در حالی است که، برخی از بررسیها نشان میدهند تکیه بیش از اندازه بر حمایت دوستان میتواند خطر ابتلا به افسردگی را افزایش دهد (باررا و گارسا-جونز[34]، 1992). همچنین، نوجوانانی که دوستان بزهکار و منحرف دارند، بیشتر در خطر ابتلا به افسردگی قرار دارند (برندگان، ویتارو، و بوکووسکی[35]، 2000).
مولر، گوبل-فابری، دیاموند، دینکلاگ[36] (2000) به بررسی نقش میانجی حمایت اجتماعی در رابطه بین مشاهده خشونت خانوادگی (یک طبقه از آزاردیدگی هیجانی) و اختلالهای دروننمود و بروننمود در نوجوانان پرداختند. آنها دریافتند که مشاهده خشونت خانوادگی با اختلالهای دروننمود در نوجوانان رابطه دارد. با این حال، زمانی که آنها نوجوانان را به لحاظ میزان دریافت حمایت اجتماعی به دو دسته با حمایت اجتماعی بالا و پایین تقسیم کردند دریافتند که بین مشاهده خشونت خانوادگی با اختلالهای دروننمود در نوجوانان با حمایت اجتماعی بالا رابطه وجود ندارد در حالی که در نوجوانان با حمایت اجتماعی پایین، شدت رابطه بین مشاهده خشونت خانوادگی و اختلالهای دروننمود بیشتر از زمانی بود که کل نمونه مورد بررسی قرار گرفته بود. در یک بررسی دیگر که بر روی 50 کودک آزاردیده جنسی صورت گرفته است، مشخص شده است که حمایت اجتماعی با مشکلات دروننمود در این کودکان رابطه منفی دارد (ترمبلی، هبرت و پیکه[37]، 1999). مشابه همین نتایج با دانشجویان پسر و دختر با تاریخچه آزاردیدگی جنسی نیز به دست آمده است (رانتز و اسکالو[38]، 1997). در یک بررسی دیگر که بر روی دختران آزاردیده جنسی صورت گرفته است، آشکار شده است که ارتباط مثبت با همسالان با کاهش مشکلات هیجانی همراه است (ادموند و همکاران، 2006). چن و وی[39] (2013) دریافتند که حمایت دریافت شده از سوی همسالان در رابطه بین آزاردیدگی از سوی معلم و مشکلات هیجانی نوجوانان نقش میانجی دارد. واندال[40] و همکاران (2013) دریافتند که حمایت اجتماعی در رابطه بین دست انداخته شدن[41] و مشکلات دروننمود نوجوانان نقش میانجی دارد.
به مانند نقش حمایت اجتماعی در اختلالهای هیجانی، حمایت اجتماعی هم به عنوان عامل حفاظتی و هم به عنوان عامل خطر برای اختلالهای رفتاری در نظر گرفته شده است. بسته به اینکه نوجوان با چه گروهی دوست باشد، نتایج حمایت اجتماعی مرتبط با دوستان متفاوت خواهد بود. فرائینگلس، روث، پانتین و ماسون[42] (1997) نشان دادند که رفتارهای منحرف دوستان هم سن و سال به صورت قویای با مشکلات رفتاری نوجوانان رابطه دارد. اری، دانکن، دانکن و هوپز[43] (1999) با بررسی 204 نوجوان و با استفاده از روش آماری مدلیابی معادلات ساختاری، دریافتند که حمایت و نظارت کم خانواده و داشتن دوستان منحرف، منجر به مشکلات رفتاری میشود. مشابه همین نتایج را دکویچ، ویسینک و ماریا میجر[44] (2004) گزارش کردند. آنها دریافتند که کیفیت پایین رابطه والد-نوجوان و همراهی نوجوان با همسالان منحرف با رفتارهای ضداجتماعی نوجوان رابطه دارد. بارنو و لوچت و فریبرگر (2005) نشان دادند که طرد از سوی همسالان رابطه مثبت با اختلال سلوک در نوجوانان دارد. در بررسی غرایی، محمدی و اصغرنژاد (1387) آشکار شد که حمایت اجتماعی با اختلالهای رفتاری در دانشآموزان دوره راهنمایی رابطه منفی دارد. وی و همکاران (2007) در بررسی دانشآموزان نوجوان نشان دادند که رابطه منفی بین دریافت حمایت از همسالان و مشکلات رفتاری وجود دارد. مولر و همکاران (2000) دریافتند که مشاهده خشونت خانوادگی با اختلالهای بروننمود در نوجوانان رابطه دارد. با این حال، آنها دریافتند که بین مشاهده خشونت خانوادگی با اختلالهای بروننمود در نوجوانان با حمایت اجتماعی بالا رابطه وجود ندارد در حالی که در نوجوانان با حمایت اجتماعی پایین، شدت رابطه بین مشاهده خشونت خانوادگی و اختلالهای بروننمود بیشتر از زمانی بود که کل نمونه مورد بررسی قرار گرفته بود. در یک بررسی دیگر، آشکار شده است که حمایت اجتماعی با مشکلات بروننمود در کودکان آزاردیده جنسی رابطه منفی دارد (ترمبلی و همکاران، 1999). مشابه همین نتایج با دانشجویان پسر و دختر با تاریخچه آزاردیدگی جنسی نیز به دست آمده است (رانتز و اسکالو، 1997). ادموند و همکاران (2006) در بررسی دختران آزاردیده جنسی دریافتند که ارتباط مثبت با همسالان با کاهش مشکلات رفتاری آنها رابطه دارد.
مذهبی بودن میتواند با افزایش میزان حمایت اجتماعی باعث کاهش مشکلات رفتاری و هیجانی شود (پاین، برگین، بیلما و جنکینز[45]، 1991؛ استک[46]، 2000). در بررسی گرینینگ و استوپلبین (2002) مشخص شد که مذهبی بودن با حمایت اجتماعی در نوجوانان رابطه دارد. نوجوانانی که جهتگیری مذهبی درونی و مشارکت مذهبی داشتند از حمایت اجتماعی بیشتری برخوردار بودند.
ویال و همکاران (2007) به مقایسه کمیت و کیفیت حمایت اجتماعی دریافت شده دانشآموزان نوجوان تیزهوش و عادی پرداختند و دریافتند دانشآموزان تیزهوش حمایت اجتماعی بیشتری از دانشآموزان عادی دریافت میدارند ولی کیفیت حمایت اجتماعی دریافت شده دانشآموزان عادی بالاتر است. ورنر (1993) در یک مطالعه طولی دریافت کودکان 10 سالهای که از شایستگی شناختی بالاتری برخوردار بودند در دوره نوجوانی منابع حمایتی بیشتری داشتند.
عملکرد تحصیلی حمایت شده. در حال حاضر، مدرسه بر زندگی بسیاری از نوجوانان اثر میگذارد. در کشور ما، نوجوانان محصل در هر هفته 30 ساعت در مدرسه حضور دارند. در مدت حضور دانشآموزان در مدرسه، کارکنان بزرگسال از قبیل معلم، مشاور، مدیر و معاون میتوانند با فراهمسازی حمایتها در زمینههای مختلف به خصوص تحصیل، ایجاد محیط امن در مدرسه و نظارت بر رفتار دانشآموزان به رشد سالم آنها کمک کنند (بلک، گرنارد، سوسمن و رورباخ[47]، 2010). برای مثال، بررسیها نشان میدهند که درگیر کردن دانشآموزان در فعالیتهای تحت نظارت مدرسه باعث ارتقاء یادگیری، شایستگی، خودکارآمدی و سازگاری تحصیلی آنها میشود (همیلتون و دارلینگ[48]، 1996). دانشآموزانی که با مدرسه پیوند[49] دارند بیشتر احتمال دارد که بیان کنند مدرسه را دوست دارند، برای پیشرفت برانگیختهتر هستند و انتظارات بالایی برای موفقیت تحصیلی آینده خود دارند. پیوند با مدرسه و دریافت حمایت از سوی مدرسه به عنوان متغیر مهمی برای پیشگیری نگریسته میشود، زیرا آن با نتایج رشدی مختلف و سازگاری مثبت در ارتباط است (مادوکس و پرینز[50]، 2003). بریانت[51] و همکاران (2003) نشان دادند دانشآموزانی که نظر مثبتی به مدرسه دارند و در فعالیتهای مدرسه مشارکت میکنند کمتر احتمال دارد مشکلات رفتاری بروز دهند.
داویدسون و آدامز (2013) به بررسی نقش حمایت معلم در مشکلات دروننمود نوجوانان 13 تا 16 ساله پرداختند و دریافتند که با افزایش حمایت معلم از نوجوانان، از میزان مشکلات دروننمود آنها کاسته میشود. اُکونورو همکاران (2011) به بررسی رابطه معلم-دانشآموز پرداختند و دریافتند کیفیت بالای رابطه معلم-دانشآموز به عنوان عامل حفاظتی در برابر گسترش اختلالهای دروننمود دانشآموزان نقش ایفا میکند. بکر، گرنت و مورلوک[52] (2008) دریافتند که گرمی، قابل اعتماد بودن و تعارض کم معلم رابطه منفی با مشکلات دروننمود دانشآموزان دارد. مکنیلی و فالسی[53] (2004) دریافتند نوجوانانی که معلم خود را حمایتگر ادراک میکردند (وی را منصف و مراقب میدانستند) کمتر احتمال داشت که ایدههای خودکشی داشته باشند یا اقدام به خودکشی کرده باشند. مشابه همین نتایج در یک پژوهش ملی که در امریکا صورت گرفته است، تکرار شده است. دوبویس و سیلورتورن[54] (2005) با تحلیل دادههای «موج سوم مطالعه طولی ملی سلامت نوجوانان» دریافتند که ارتباطهای مثبت بین معلم-دانشآموز و حمایتهای ارائه شده به دانشآموزان، رابطه منفی با نشانههای افسردگی و ایدههای خودکشی آنها دارد. همچنین، ردی و همکاران (2003) نشان دادند که با افزایش حمایت معلم از دانشآموزان نوجوان، نشانههای افسردگی در آنها کاهش یافته و عزت نفس افزایش مییابد. در پژوهش دیگری آشکار شده است که حمایت معلم از دانشآموزان نوجوان، همچنین آشکار بودن و پیوستگی در اجرای قوانین مدرسه با افسردگی رابطه منفی و با عزت نفس رابطه مثبت دارد (وی، ردی و رودز، 2007). اسچوارتز[55] و همکاران (2006) دریافتند که نوجوانان اسپانیولی که پیوند قویتری با مدرسه داشتند از افسردگی کمتری برخوردار بودند.
پیوند با مدرسه و جو مدرسه (حمایتی بودن یا نبودن) هر دو با مشکلات رفتاری در نوجوانان ارتباط دارند (اسچوارتز و همکاران، 2006؛ سیمون-مورتون، کرامپ، هاینی و سیلور[56]، 1999). کیفیت بالای رابطه معلم-شاگرد پیشبینی کننده منفی اختلالهای رفتاری دانشآموزان است (اُکونور و همکاران، 2011). گرمی، قابل اعتماد بودن و تعارض کم معلم رابطه منفی با مشکلات بروننمود دانشآموزان دارد (بکر و همکاران، 2008). نزدیکی[57] معلم-شاگرد از دیگر متغیرهای اثرگذار بر اختلالهای رفتاری دانشآموزان است (سیلور، میسل، ارمسترانگ و ایسکس[58]، 2005). باتیستیچ و هوم[59] (1997) دریافتند که ادراک دانشآموزان از روابط بین فردی حمایتی در مدرسه و حق انتخاب داشتن در مدرسه رابطه منفی با مشکلات رفتاری از قبیل بزهکاری، سوء مصرف مواد و زورگویی دارد. نوجوانانی که معلم خود را حمایتگر ادراک میکنند (وی را منصف و مراقب میدانند) مشکلات رفتاری کمتری نشان میدهند، در واقع کمتر احتمال دارد سیگار بکشند، مشروبات بنوشند، ماریجوانا استفاده کنند، و درگیری با استفاده از اسلحه داشته باشند (مکنیلی و فالسی، 2004؛ کلیور و مورله، 2007). نوجوانانی که در مدرسه یک مربی دارند، از مشکلات رفتاری کمتری در مقایسه با نوجوانانی که مربی ندارند، برخوردارند (زیمرمن، بینگنهیمر و نوتارو[60]، 2002؛ نوتارو، زیمرمن، بینگنهیمر، 2002). حمایت معلم از دانشآموزان نوجوان، همچنین آشکار بودن و پیوستگی در اجرای قوانین مدرسه با مشکلات رفتاری دانشآموزان نوجوان رابطه منفی دارد (وی و همکاران، 2007).
مشارکت فعال. منظور از مشارکت فعال داشتن سرگرمی، عضویت در تیم و شرکت در فعالیتهای فوق برنامه است. بررسیها نشان میدهند که داشتن سرگرمی یا سرگرمیهایی که از سوی جامعه ارزشمند تلقی میشود، میتواند به عنوان یک عامل حفاظتی برای افراد در معرض خطر نقش ایفا کند (ماستن و هوبارد[61]، 1999؛ ورنر[62]، 1993). نوجوانان با سرگرمیهای بیشتر ممکن است از طریق درگیر شدن در فعالیتها، مهارتهای جامعهپسند بیشتری به دست آورند، دوستیهایی ایجاد کنند، شایستگییشان را رشد دهند و مشغول به فعالیتهای مثبتی شوند که فرصت آنها برای درگیر شدن در مشکلات رفتاری را کاهش دهد (گریزنکو و پاولیوک، 1994).
ماسون و همکاران (2009) به بررسی نقش فعالیتهای فوق برنامه در افسردگی 332 نوجوان پرداختند و دریافتند که رابطه منفی بین مشارکت در فعالیتهای فوق برنامه و افسردگی نوجوانان وجود دارد. هانلون، سیمون، اُگرادی، کارسول و کالامن[63] (2009) اثر مشارکت در فعالیتهای فوق برنامه بر مشکلات هیجانی و رفتاری نوجوانان را بررسی کردند. نتایج این بررسی نشان داد که مشکلات هیجانی (افسردگی، اضطراب) نوجوانان به صورت معناداری کاهش یافته بود. گابالدا، تامپسون و کاسلو[64] (2010) در بررسی کودکان 8 تا 12 ساله دریافتند که مشارکت در برنامههای پس از مدرسه با کاهش مشکلات دروننمود همراه است. مکهال و همکاران (2001) نشان دادند که داشتن سرگرمی و فعالیتهای ورزشی با افسردگی در کودکان 10 ساله و نوجوانان 12 ساله رابطه منفی دارد. همچنین، فلچر، نیکرسون و رایت[65] (2003) دریافتند که مشارکت در فعالیتهای ورزشی تحت نظارت، با مشکلات هیجانی رابطه منفی دارد.
گریزنکو و پاولیوک (1994) دریافتند که داشتن دو یا بیشتر از دو سرگرمی میتواند به صورت معناداری باعث تشخیص بین کودکان با و بدون اختلالات رفتاری (نارسایی توجه-بیشفعالی، اختلال سلوک و اختلال نافرمانی مقابلهای) شود. هانلون، سیمون، اُگرادی، کارسول و کالامن (2009) نشان دادند که مشارکت در فعالیتهای فوق برنامه باعث کاهش اختلالهای رفتاری نوجوانان (نافرمانی، بیشفعالی، نارسایی توجه بیشفعالی) میشود. مکهال و همکاران (2001) نشان دادند که مشارکت فعال تحت نظارت بزرگسال، با مشکلات سلوک نوجوانان 12 ساله رابطه منفی دارد. گابالدا و همکاران (2010) دریافتند که مشارکت در برنامههای پس از مدرسه با کاهش مشکلات بروننمود همراه است.
حمایت/امنیت محله. بررسیها نیز نشان میدهند که زندگی در محله فقیر یا غنی میتواند بر رفتار کودکان و نوجوانان اثر بگذارد (استوارت، سیمونز و کانجر[66]، 2002؛ همفیلی[67] و همکاران، 2011 ). با این حال، بیشتر بررسیها، نقش منفی محله را مورد توجه قرار دادند. غفلت آشکاری در بررسی نقش حمایت/امنیت محله در اختلالهای هیجانی-رفتاری نوجوانان صورت گرفته است.
بوتلر، کوالکووسکی، جونز و رافائل[68] (2012) در بررسی افراد 6 تا 17 سال دریافتند که حمایت و امنیت کم محله رابطه مثبتی با اضطراب و افسردگی دارد. لو[69] و همکاران (2014) با بررسی نوجوانان 13 تا 17 سال (با میانگین سنی 15 سال) دریافتند که دلبستگی به محله و انسجام محله رابطه منفی با افسردگی دارد در حالی که کیفیت پایین محله، جرم در محله و محله بیمار رابطه مثبت با افسردگی نوجوانان داشت. یانگبلد[70] و همکاران (2007) در بررسی نوجوانان 11 تا 17 ساله دریافتند که امنیت محله با مشکلات هیجانی نوجوانان رابطه منفی دارد ولی آن قادر نیست به صورت معناداری مشکلات دروننمود نوجوانان را پیشبینی کند. گرچه نقش حمایت/امنیت محله در اختلالهای هیجانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است ولی عکس آن یعنی نقش ناایمنی محله در اختلالهای هیجانی توجه بیشتری را به خود جلب کرده است. در مطالعهای که بر روی نوجوانان 12 تا 17 سال صورت گرفته است آشکار شده است که ادراک نوجوانان از خطرات محیط محله رابطه مثبتی با اضطراب و افسردگی در آنها دارد (آنشنسل و سوکوف[71]، 1996). مشابه همین نتایج با افراد بالای 18 سال نیز به دست آمده است. گری، استارک و لاویست[72] (2007) در بررسی افراد بالای 18 سال دریافتند که با افزایش شدت مشکلات محله، اضطراب و استرس در افراد افزایش مییافت.
جاین و کوهن[73] (2013) در بررسی نمونه بزرگی از نوجوانان 11 تا 16 ساله دریافتند که حمایتهای ارائه شده در محله با سازگاری رفتاری نوجوانان مواجهه شده با خشونتهای اجتماعی رابطه مثبت دارد. همچنین یانگبلد و همکاران (2007) دریافتند که امنیت و حمایت محله پیشبینی کننده منفی مشکلات بروننمود نوجوانان است. بوتلر و همکاران (2012) نیز دریافتند که حمایت و امنیت کم محله رابطه مثبت با اختلالهای رفتاری دارد. رینگل، جنینگز، لین-لندسمن، ولتر و مادونادو-مولینا[74] (2013) در بررسی افراد مذکر 13 تا 32 ساله دریافتند که زندگی در محله امن با خشونت کمتر رابطه دارد. فاگان، رایت و پنچوسکی[75] (2013) دریافتند که حمایت محله با مصرف مواد و رفتار خشن در نوجوانان رابطه منفی دارد. استوارت و همکاران (2002) در بررسی کودکان 10 تا 12 ساله دریافتند که محله غنی رابطه منفی با میزان خشونت در کودکان دارد. بررسیهایی وجود دارند که نشان میدهند محله ناامن در ایجاد مشکلات رفتاری نوجوانان نقش دارد. همفیلی و همکاران (2011) در بررسی دانشآموزان دریافتند که دلبستگی ضعیف به محله با مشکلات رفتاری از قبیل استفاده از الکل، تنباکو و شاهدانه رابطه دارد. همچنین در همین پژوهش آشکار شد که توجه به رفتارهای جامعهپسند و ایجاد فرصتهایی برای انجام رفتارهای جامعهپسند با مصرف کمتر تنباکو و شاهدانه همراه است. چندین مطالعه نشان دادند که نوجوانان آفریقایی-امریکایی که شاهد نرخ بالایی از خشونت در محله خود بودند بیش از نوجوانانی که خشونت کمتری را مشاهده کردند یا خشونتی را در محله ندیدند، رفتارهای ضد اجتماعی از خود نشان دادند (نگاه کنید به بل و جنکینز[76]، 1993). دورانت، کادنهد، پندرگراست، اسلاونز و لیندر[77] (1994) دریافتند که خشونت در نوجوانان با میزان مواجهه آنها با خشونت در محله رابطه مستقیم دارد. ریچترز و مارتینز[78] (1993) دریافتند که کودکانی که در محلههای خشن زندگی میکنند بیشتر احتمال دارد در مدرسه اختلالهای رفتاری نشان دهند.
مطالعاتی که نقش میانجی عاملهای حفاظتی در کودکان و نوجوانان آزاردیده را بررسی کردند، بیشتر متمرکز بر آزاردیدههای جسمی و جنسی بودند و آزاردیدههای هیجانی و به صورت خاص، نوجوانان آزاردیده هیجانی، مورد غفلت واقع شدند. در این بخش به مرور پژوهشهایی که عاملهای حفاظتی در کودکان و نوجوانان آزاردیده را بررسی کردند، پرداخته شده است. تلاش شده است که پژوهشهای انجام شده با جزئیات بیشتر به خصوص به لحاظ روشهای آماری به کار گرفته شده، مورد بررسی قرار گیرند.
لامیس، ویلسون، شاهان، کاسلو (2013) به بررسی نقش میانجی عزت نفس در رابطه بین آزاردیدگی هیجانی در دوره کودکی و ناامیدی در 121 زن بزرگسال (18 تا 53 سال) پرداختند. آنها برای بررسی نقش میانجی عزت نفس از تحلیل مسیر استفاده کردند. نتایج نشان داد که عزت نفس در رابطه بین آزاردیدگی هیجانی و ناامیدی نقش میانجی دارد.
کیم و سیکتی (2010) به بررسی نقش تنظیم هیجانی در رابطه بین آزاردیدگی و اختلالهای دروننمود و بروننمود پرداختند. نمونه آنها از 215 کودک آزاردیده و 206 کودک آزارندیده 6 تا 12 سال تشکیل شده بود. آنها برای تحلیل دادههای خود از روش آماری مدلیابی معادلات ساختاری استفاده کردند. نتایج این پژوهش نشان داد که تنظیم هیجانی بالا در رابطه بین آزاردیدگی و اختلالهای دروننمود و بروننمود نقش میانجی دارد.
بولگر و پترسون (2001) به بررسی نقش میانجی منبع کنترل درونی در رابطه بین آزاردیدگی و اختلالهای دروننمود پرداختند. نمونه این پژوهش از 758 کودک (9 تا 13 سال) تشکیل شده بود که 59 نفر آنها آزاردیده جسمی و جنسی بودند. آنها برای تحلیل دادههای خود از روشهای آماری ضریب همبستگی پیرسون (برای مشخص شدن رابطه بین متغیرها) و تحلیل مسیر (برای مشخص کردن اثر میانجی خودکنترلی در رابطه بین آزاردیدگی و اختلالهای دروننمود) استفاده کردند. نتایج نشان داد آزاردیدگی و منبع کنترل درونی با اختلالهای دروننمود رابطه دارند؛ همچنین، منبع کنترل درونی در رابطه بین آزاردیدگی و اختلالهای دروننمود نقش میانجی دارد.
ایسپوسیتو و کلوم (2002) به بررسی نقش میانجی حل مسئله در رابطه بین آزاردیدگی و افکار خودکشی در نوجوانان پرداختند. نمونه این پژوهش از 200 نوجوان (141 پسر و 59 دختر) 12 تا 17 سال آزاردیده جسمی و جنسی تشکیل شده بود. آنها برای تحلیل دادههای خود از روشهای آماری ضریب همبستگی پیرسون (برای مشخص شدن رابطه بین متغیرها) و رگرسیون سلسله مراتبی (برای مشخص کردن اثر میانجی حل مسئله در رابطه بین آزاردیدگی و افکار خودکشی) استفاده کردند. نتایج نشان داد آزاردیدگی و حل مسئله با افکار خودکشی رابطه دارند؛ همچنین، حل مسئله در رابطه بین آزاردیدگی و افکار خودکشی نقش میانجی دارد.
روبینسون و همکاران (2009) نقش تنظیم هیجانی و فرزندپروری را در رابطه بین آزاردیدگی و اختلالهای هیجانی-رفتاری کودکان مورد بررسی قرار دادند. نمونه مورد بررسی آنها 123 (66 آزاردیده و 57 غیرآزاردیده) کودک بود. آنها با استفاده از روش آماری رگرسیون دریافتند که هم در کودکان آزاردیده و هم در کودکان غیرآزاردیده تنظیم هیجانی و فرزندپروری قادر به پیشبینی اختلالهای هیجانی-رفتاری هستند.
ایسپوسیتو و کلوم (2002) به بررسی نقش میانجی حمایت اجتماعی در رابطه بین آزاردیدگی و افکار خودکشی در نوجوانان پرداختند. نمونه این پژوهش از 200 نوجوان (141 پسر و 59 دختر) 12 تا 17 سال آزاردیده جسمی و جنسی تشکیل شده بود. آنها برای تحلیل دادههای خود از روشهای آماری ضریب همبستگی پیرسون (برای مشخص شدن رابطه بین متغیرها) و رگرسیون سلسله مراتبی (برای مشخص کردن اثر میانجی حمایت اجتماعی در رابطه بین آزاردیدگی و افکار خودکشی) استفاده کردند. نتایج نشان داد آزاردیدگی و حمایت اجتماعی با افکار خودکشی رابطه دارند، همچنین، حمایت اجتماعی در رابطه بین آزاردیدگی و افکار خودکشی نقش میانجی دارد.
گودار و رودریگوئز (2013) به بررسی نقش میانجی حمایت ادراک شده همسالان در رابطه بین آزاردیدگی و اختلالات دروننمود و بروننمود 43 کودک آزاردیده جسمی با میانگین سنی 5/8 سال پرداختند. آنها برای تحلیل دادههای خود از روشهای آماری ضریب همبستگی پیرسون (برای مشخص شدن رابطه بین متغیرها) و رگرسیون سلسله مراتبی (برای مشخص کردن اثر میانجی حمایت ادراک شده همسالان در رابطه بین آزاردیدگی جسمی و اختلالهای دروننمود و بروننمود) استفاده کردند. نتایج این پژوهش نشان داد که هم آزاردیدگی جسمی و هم حمایت همسالان با اختلالات دروننمود و بروننمود رابطه دارند ولی حمایت ادراک شده همسالان در رابطه بین آزاردیدگی جسمی و اختلالات دروننمود و بروننمود نقش میانجی ندارد.
پاورز، رسلر و بردلی[79] (2009) نقش میانجی حمایت دوستان در رابطه بین آزاردیدگی هیجانی و افسردگی را در 380 بزرگسال مورد بررسی قرار دادند. آنها برای تحلیل دادههای خود از روشهای آماری ضریب همبستگی پیرسون (برای مشخص شدن رابطه بین متغیرها) و رگرسیون سلسله مراتبی (برای مشخص کردن اثر میانجی حمایت دوستان در رابطه بین آزاردیدگی هیجانی و افسردگی) استفاده کردند. نتایج این پژوهش نشان داد که هم آزاردیدگی هیجانی و هم حمایت دوستان با افسردگی رابطه دارند؛ همچنین، حمایت دوستان در رابطه بین آزاردیدگی هیجانی و افسردگی نقش میانجی دارد.
کیم (2008) به بررسی نقش حفاظتی مذهب در رابطه بین آزاردیدگی (بدون تفکیک نوع آزاردیدگی) و مشکلات دروننمود و بروننمود پرداخت. نمونه مورد بررسی این پژوهش را 188 کودک (111 پسر و 77 دختر) آزاردیده و 196 کودک (88 پسر و 108 دختر) غیرآزاردیده که در دامنه سنی 6 تا 12 سال قرار داشتند، تشکیل میداد. وی برای تحلیل دادههای خود از روشهای آماری تحلیل کوواریانس (برای مقایسه کودکان آزاردیده و غیرآزاردیده در مشکلات دروننمود و بروننمود با کنترل اثر سن) و رگرسیون سلسله مراتبی (برای مشخص کردن اثر میانجی مذهب در رابطه بین آزاردیدگی و مشکلات دروننمود و بروننمود) استفاده کرد. نتایج نشان داد کودکان آزاردیده بیش از کودکان غیر آزاردیده مشکلات بروننمود دارند. در بررسی نقش میانجی مذهب آشکار شد که در دختران آزاردیده، پایبندی مذهبی رابطه منفی با مشکلات دروننمود دارد. کیم دختران را به لحاظ پایبندی مذهبی به دو دسته با پایبندی بالا و پایین تقسیم کرد و دریافت فقط در دختران آزاردیده، دختران با پایبندی مذهبی بالا در مقایسه با دختران با پایبندی مذهبی پایین سطوح کمتری از مشکلات دروننمود را نشان میدهند.
لامیس، ویلسون، شاهان، کاسلو (2013) نقش میانجی بهزیستی معنوی که شامل دو سطح بهزیستی مذهبی و بهزیستی وجودی بود را در رابطه بین آزاردیدگی هیجانی در دوره کودکی و ناامیدی در 121 زن بزرگسال (18 تا 53 سال) بررسی کردند. آنها برای بررسی نقش میانجی بهزیستی معنوی از تحلیل مسیر استفاده کردند. نتایج نشان داد که بهزیستی وجودی در رابطه بین آزاردیدگی هیجانی و ناامیدی نقش میانجی دارد.
[1]. sacred
[2]. Josephson., & Dell
[3]. Smith
[4]. Weaver
[5]. Langille
[6]. Pikó., & Kovács
[7]. Maltby., Lewis., & Day
[8]. Berry
[9]. Smith., McCullough., & Poll
[10]. Lamis., Wilson., Shahane., & Kaslow
[11]. Kendler
[12]. thankfulness
[13]. social religiosity
[14]. Cheung., & Yeung
[15]. Eisenberg
[16]. religious coping
[17]. King., & Roeser
[18]. Blum., & Ireland
[19]. Wallace., & Williams
[20]. French., Christ., Lu., & Purwono
[21]. Mouttapa., Huang., Shakib., Sussman., & Unger
[22]. involved God
[23]. forgiveness
[24]. God as judge
[25]. Edlund
[26].Hupcey.,& Judith
[27]. emotional support
[28]. esteem support
[29]. Tangible Or Instrumental Support
[30]. informational support
[31]. network support
[32]. McFarlane
[33]. Slavin., & Rainer
[34]. Barrera., & Garrison-Jones
[35]. Brendgan.,Vitaro., & Bukowski
[36]. Muller., Goebel-Fabbri., Diamond., & Dinklage
[37]. Tremblay., Hébert., & Piché
[38]. Runtz., & Schallow
[39]. Chen., & Wei
[40]. Van Dale
[41]. Teasing
[42]. Frauenglass., Routh., Pantin., & Mason
[43]. Ary., Duncan., Duncan., & Hops
[44]. Deković., Wissink.., & Marie Meijer
[45]. Payne., Bergin., Bielema., & Jenkins
[46]. Stack
[47]. Black., Grenard., Sussman., & Rohrbach
[48]. Hamilton., & Darling
[49]. school bonding
[50]. Maddox., & Prinz
[51]. Bryant
[52]. Baker., Grant., & Morlock
[53]. McNeely., & Falci
[54]. DuBois., & Silverthorn
[55]. Schwartz
[56]. Simons-Morton., Crump., Haynie., & Saylor
[57]. closeness
[58]. Silver., Measelle., Armstrong., & Essex
[59]. Battistich., & Hom
[60]. Bingenheimer., & Notaro
[61]. Hubbard
[62]. Werner
[63]. Hanlon., Simon., O’Grady., Carswell., & Callaman
[64]. Gabalda., Thompson., & Kaslow
[65]. Fletcher., Nickerson., & Wright
[66]. Stewart., Simons., & Conger
[67]. Hemphill
[68]. Butler., Kowalkowski., Jones., & Raphael
[69]. Lowe
[70]. Youngblade
[71]. Aneshensel., & Sucoff
[72]. Gary., Stark., & LaVeist
[73]. Jain., & Cohen
[74]. Reingle., Jennings., Lynne-Landsman., Cottler., & Maldonado-Molina
[75]. Fagan., Wright., & Pinchevsky
[76]. Bell., & Jenkins
[77]. DuRant., Cadenhead., Pendergrast., Slavens., & Linder
[78]. Richters., & Martinez
[79]. Powers., Ressler., & Bradley